رضا،     صابر    ، زکی    ، ولی    ، فاضل    ، وفی    ،   صدیق    ،   رضی،   سراج الله،     نورالهدی    ، قرة عین المؤمنین     ، مکیدة الملحدین      ، کفوالملک       ، کافی الخلق     ، رب السریر      ، و رئاب التدبیر  

آشناترین غریب
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

السلام عليک يا شمس الشموس

شماره های نشریه حرم ،آستان(یکشنبه 87 تیر 30 ساعت 6:24 عصر )

   PDFآستان 176
     
   PDF آستان 175
     
   PDFآستان 174
     
     PDF آستان 173
     
   PDFآستان 172
     
   PDFآستان 171
     
   PDFآستان 170
     
   PDFآستان 169
     
     

 آستان _وی‍‍‍ژه  یازدهمین نمایشگاه بین المللی اوازم و تجهیزات پزشکی کشور _ خرداد ماه 1387
PDF


» سیدجعفرفاطمی نوش آبادی
»» نظرات دیگران ( نظر)

شماره های نشریه حرم ،ایوان(یکشنبه 87 تیر 30 ساعت 6:22 عصر )

» سیدجعفرفاطمی نوش آبادی
»» نظرات دیگران ( نظر)

علت ملقب شدن امام هشتم به رضا(یکشنبه 87 تیر 23 ساعت 7:49 عصر )

                                                   

O ایشان مورد رضا و پسند خدا در آسمان و پسند رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام در زمین بوده است.

O مخالف و موافق، شیعه و سنی او را پسندیدند و ایشان مورد رضا و پسند همه بودند.

O آن حضرت به رضای پروردگار راضی بودند و این خصلت ارزشمند را که مقامی بالاتر از صبر است را به طور کامل داشتند، چنانکه روایت شده در نقش انگشتر حضرت این جمله نقش بسته بود: «ماشاءالله لا قوه الا بالله»(1)

ایشان در هر عصری که بودند، ظهور چنین خصلتی برای اسلام بسیار کارساز بود از این رو این خصلت (رضا بودن) در همه عرصه‌های زندگی ایشان بروز و ظهور کرد .

ایشان مشکلات پیچیده عصرش را با دریایی از سعه صدر، متانت، بردباری حل کردند و مصداق عالی سخن جدشان امیرالمومنین علیه السلام شدند که در مناجات خودشان به خداوند عزوجل چنین فرموند:

«الهی لو ادخلتنی نارک لم اتل انها نار، اقول انها جنتی لان رضاک جنتی، فاینما انزلتنی اعرف رضاک فیه»؛

«ای معبود من! هرگاه تو مرا در آتش دوزخت وارد سازی نمی‌گویم آن آتش است بلکه می‌گویم آن بهشت من است زیرا خشنودی تو، بهشت من است در هر کجا که مرا وارد کنی، رضای تو را در آن می‌شناسم.»(2)

این که برخی معتقدند چون مامون به ولایت عهدی آن حضرت راضی شد از این رو به ایشان رضا گفتند، این نسبت در روایات اسلامی رد شده است، بلکه امام کاظم علیه السلام؛ قبل از خلافت مامون، ایشان را رضا نامیدند. از سلیمان حفص مروزی نقل شده که امام کاظم علیه السلام فرزندش علی را رضا می‌نامید و می‌فرمود فرزندم رضا را صدا کنید و یا فرزندم رضا به من گفت. و زمانی که با حضرت رضا علیه السلام صحبت می‌کردند ایشان را با ابالحسن خطاب می‌فرمودند.(3)


پی‌نوشت‌ها:

1- جعفر مرتضی حسینی، زندگی سیاسی هشتمین امام، ص 91.

2 - حسین، عمادزاده، چهارده معصوم، ص 1064.

3- ابن بابویه، صدوق، عیون اخبارالرضا، علی اکبر، غفاری، ج 1، ص 26/ علی بن عیسی، الاربلی، کشف الغمه، ج 3، ص 128.


» سیدجعفرفاطمی نوش آبادی
»» نظرات دیگران ( نظر)

بررسی تألیفات و نگارش های امام رضا علیه السلام(یکشنبه 87 تیر 23 ساعت 6:30 عصر )

امام رضا علیه السلام

این نوشتار بر آن است تا در حد توان و به طور فشرده، نمودار روشنی از تجلیات فکری و بخشش‎های معنوی را که امام رضا علیه السلام در زمینه‎های گوناگون معرفت در دسترس انسان‎ها قرار داده؛ بیان کند.

برخی از مورخان و تذکره‎نویسان، از حضرت رضا علیه السلام به جز احادیث و اخباری که از آن حضرت نقل کرده‎اند، تألیفاتی را نیز ذکر کرده‎اند، هر چند صحت انتساب آنها به امام نیازمند ادله کافی است که برخی از آثار نامبرده فاقد آن است. ولی شماری از جزوات و رساله‎ها، که با دلایل و قراین قوی‎تری به آن حضرت منتسب می‎باشد، در این جا معرفی می‎شوند.

 

1- کتاب الفقه الرضوی

این کتاب، در میان دانشمندان مورد بحث و جدال بسیار است؛ برخی آن را معتبر شمرده‎اند و بر صحت انتساب ان اعتماد کرده‎اند؛ مانند: مجلسی اول و دوم، سید بحرالعلوم، صاحب حدائق، شیخ نوری و ...، اما همه علمای محقق، بر این که این کتاب تألیف امام رضا علیه السلام باشد، وثوق نکرده‎اند زیرا حصول چنین اطمینان و اعتمادی نیازمند دلائل مثبته‎ای است که از نظر آنان وجود ندارد و ادله‎ای را که دیگران برای اثبات آن معتبر شمرده‎اند، قابل قبول ندانسته‎اند و مورد تردید آنهاست. علاوه بر این، عدم شیوع نسبت این کتاب، در زمان پیش از مجلسی اول و دوم – که از متأخرانند - و عدم وجود هر گونه اطلاعاتی درباره کتاب مذکور، نزد پیشینیان، بر مجلسی‎ها، از جمله اسبابی است که عدم نسبت آن را به حضرت رضا علیه‎السلام تأکید می‎کند و تألیف آن را توسط آن بزرگوار منتفی می‎سازد؛ به ویژه این که در زمان امام و زمان‎های بعد، چیزی که مانع شهرت این کتاب شود وجود نداشته است و جنبه‎های مختلف زندگی امام رضا علیه السلام هم با تمام ویژگی‎های آن، نزد همگان روشن و معلوم بوده است، چنان که بنا به نقل مورخان، در آن هنگام که امام برای دانشمندان نیشابور، روایتی را بیان فرموده است، بیش از بیست هزار نفر از نویسندگان و محدثان، به جز دیگر کسان، آن را به نام آن حضرت ثبت و ضبط کرده‎اند.

داستان پیدایش کتاب این است که گروهی از مردم قم، نسخه‎ای از این کتاب را به مکه مکرمه برده‎اند و قاضی امیر سیدحسین اصفهانی آن را دیده و چون مطمئن شده که تألیف امام رضا علیه السلام است، نسخه‎ای از آن رونویسی کرده، با خود به اصفهان آورده و آن را به مجلسی اول نشان داده است. مجلسی، به صحت انتساب آن یقین کرده و مجلسی دوم نیز به همین اعتقاد، احادیث آن را وارد مجلدات بحارالانوار ساخته، آن را یکی از مآخذ و مصادر این کتاب قرار داده و از این تاریخ به بعد، کتاب «الفقه الرضوی» اشتهار یافته است.

مجلسی، در مقدمه بحارالانوار می‎گوید: سید فاضل، محدث قاضی امیرحسین طاب ثراه، مرا از وجود کتاب «فقه الرضا» آگاه کرد و پس از آن که به اصفهان وارد شد گفت:

در یکی از سال‎هایی که مجاورت خانه خدا را داشتم، اتفاقاً گروهی از مردم قم که برای ادای فریضه حج به مکه مکرمه آمده بودند، نزد من آمدند و کتابی قدیمی که تاریخ تدوین آن با زمان امام رضا علیه السلام مطابقت داشت، همراه آنان بود. سپس مجلسی می‎گوید: از پدرم (مجلسی اول) شنیدم که گفت: از سید مذکور شنیده‎ام که می‎گفت: خط امام رضا علیه السلام و اجازات گروه بسیاری از فضلا، در این کتاب وجود داشت. همچنین، سید مذکور گفت: من با مشاهده این قرائن، یقین کردم که این کتاب، تألیف امام رضا علیه السلام است، از این رو، آن را گرفتم و با اعتقاد به صحت آن، به رونویسی آن پرداختم. پدرم نیز آن را صحیح تلقی کرد و از آن نسخه برداشت. بیشتر عباراتی که صدوق (ابوجعفر بن بابویه) در کتاب من لا یحضره الفقیه، بدون ذکر سند آورده، با آنچه پدرم در شرح خود بر این کتاب بیان داشته، مطابقت دارد و بسیاری از احکامی که اصحاب ما آنها را ذکر کرده‎اند و سند آنها معلوم نیست، در این کتاب، مذکور است.

 

نقد و تشکیک صحت انتساب

آنچه نسبت این اثر به امام رضا علیه السلام را مشکوک می‎کند، آن است که شیخ صدوق با همه اهتمامی که در دست یافتن به احادیث و اخبار و گردآوری آثار آن حضرت در کتاب عیون اخبارالرضا و غیر از آن داشته است، ابداً به این که آن حضرت تألیفی به این نام دارد، اشاره‎ای نکرده است. چنان که دانشمندان پس از او نیز نامی از این کتاب نبرده‎اند و سید اصفهانی هم نامی از افراد قمی که او را بر این کتاب آگاه کرده‎اند، نبرده و توضیح نداده که چگونه این کتاب به دست آنها رسیده و چه کسی آن را برای او روایت کرده است، بعید به نظر می‎آید که این کتاب، در این مدت طولانی، در نزد برخی از قمی‎ها گمنام و ناشناخته مانده و کسی از علما و محدثان بر آن آگاهی نیافته باشد؛ در حالی که علمای قم، همان کسانی بوده‎اند که از هیچ حدیث شاذّ و نادری چشم نمی‎پوشیدند، مگر این که آن را در کتاب‎های خود ذکر می‎کردند، تا از میان نرود و به دست فراموشی سپرده نشود.

مرحوم آیة الله خویی(ره) درباره این کتاب فرموده است: محقق نیست "فقه رضوی" روایت باشد، بلکه شواهدی در آن است که حاکی از فتواهای برخی از علماست، زیرا تمامی آن، با رساله‎ای که ابن بابویه برای فرزندش نوشته مطابقت دارد،(1) و اگر این کتاب غیر از آن رساله بود، حتماً شیخ صدوق آن را معرفی می‎کرد.

محقق میرزا عبدا افندی در کتاب خود «ریاض العلماء یقین کرده که این کتاب، همان رساله ابن بابویه است و اشتراک ابن بابویه در نام خود و پدرش با امام، سبب شده که کتاب مزبور به آن حضرت نسبت داده شود. همچنین مرحوم علامه سیدحسن صدر، رساله‎ای در عدم حجیت کتاب مذکور دارد و در اجازه‎ای که برای شیخ آقابزرگ تهرانی مرقوم داشته، ذکر فرموده که این کتاب، همان کتاب ابن ابی عزاقر معروف به شلمغانی است.

امام رضا علیه السلام

به هر حال، نسبت این کتاب به امام رضا علیه السلام خالی از شبیه و تردید نیست و شاید با ظن نزدیک به یقین، کتاب مذکور تألیف امام نباشد.

 

2- رساله ذهبیه، در طب

رساله ذهبیه، کتابی در پزشکی است و برای آن، اسنادی ذکر شده که برخی از آنها به محمد بن جمهور منتهی می‎شود و در بعضی از این اسناد، نام حسن بن محمد نوفلی آمده است که نجاشی او را توثیق کرده و درباره او گفته است: ثقه و جلیل القدر است از امام رضا علیه السلام رساله‎ای را روایت کرده که احتمال دارد منظور او همان رساله ذهبیه باشد.

شاید شهرت این رساله، میان دانشمندان و موافقت آنها درباره نسبت آن به امام در دوران‎های مختلف و عدم ورود خدشه‎ای از جانب احدی بر این انتساب، از جمله اسبابی است که به پژوهشگر، اطمینان می‎بخشد که این رساله از عطایای شخص امام رضا علیه السلام است.

بر این اساس، در انتساب این کتاب به امام رضا علیه السلام جای شک و تردیدی باقی نمی‎ماند؛ زیرا طبق قاعده جاری، شرایطی که برای استنباط احکام شرعی و معرفت اصول دین لازم است، در غیر از این موارد، ضروری نیست و چنانچه بنا باشد آن شرایط، در غیر از آن موارد در نظر گرفته شود، درباره نسبت بسیاری از آثار و تألیفات به صاحبان آنها شک و تردید پدید می‎آید، زیرا راهی و دلیلی در اختیار نداریم که ما را به صحت انتساب آنها کاملاً مطمئن سازد، علاوه بر این، چون بسیاری از محققان، شهرت را یکی از طرق اثبات شرعی شمرده‎اند، اشتهار این کتاب، صحت انتساب آن را ممکن می‎سازد و اگر برای ما ثابت شود که مقصود نجاشی در گفتار خود که نوفلی رساله‎ای از امام رضا علیه السلام روایت کرده، همان رساله ذهبیه می‎باشد، از نظر ما این مشکل حل شده است.

این رساله بلیغ علمی، از نفیس‎ترین و گرانبهاترین مواریث اسلامی، در زمینه دانش پزشکی است و به طور مختصر، مشتمل بر رشته‎هایی از علوم پزشکی، مانند: علم تشریح، زیست شناسی (بیولوژی)، وظائف الاعضا (فیزیولوژی) و علم الامراض (باکتریولوژی) و بهداشت و ... می‎باشد و بخش زیادی از طب پیشگیری را نیز بیان کرده است؛ همچنین، مطالبی از دانش شیمی، تغذیه و بسیاری از دانش‎های دیگر را در بر دارد.

امام رضا علیه السلام این رساله را در حدود سال 201 هجری، برای مأمون خلیفه عباسی فرستاد در این زمان، دانش پزشکی صورت علمی نداشت و در حالت ابتدایی و اولیه و بر اساس مداومت و تجربه بود، نه بر پایه اکتشافات علمی، در آن زمان هنوز وجود میکروب‎ها کشف نشده، از چگونگی مواد مهم غذایی مانند ویتامین‎ها آگاهی به دست نیامده بود و از اکتشافات مهم دیگر پزشکی برای مبارزه با میکروب‎ها، مانند پنسیلین و استرو مایسین و اورو مایسین و ... خبری نبود.

این رساله، در ظاهر، ساده و هماهنگ با درک مردم آن زمان است، ولی در باطن، عمیق و پیچیده بوده، نیاز به بررسی‎های علمی و مباحثات طولانی دارد تا نکات و اسرار آن مکشوف و با حقایق جدید علمی سنجیده و تطبیق شود. (2)

 

ارزیابی مأمون از این رساله

مأمون، این رساله را با خوشحالی بسیار دریافت کرد و برای نشان دادن اهمیتی که به آن می‎دهد دستور داد که با طلا نوشته و پس از آن، در خزانه دارالحکمه نگهداری شود؛ به همین مناسبت، آن را "رساله ذهبیه" نامیده‎اند.

مأمون، در ستایش این رساله می‎گوید: اما بعد، من در رساله پسر عمّ ادیب و دانشمند حبیب و منطقی طبیب - که در اصلاح ابدان و چاره‎جویی در برابر مرگ و نگهداشتن حد طعام است - نگریستم و آن را در غایت کمال یافتم. با دقت، به مطالعه آن پرداختم؛ توسن اندیشه را در آن جولان دادم و هر بار که آن را خواندم و در آن، اندیشه را در آن جولان دادم و هر بار که آن را خواندم  در آن اندیشه کردم، حکمت‎هایی از آن بر من ظاهر و فوائدی از آن برایم آشکار و قلبم به سود سرشار آن مطمئن شد؛ از این رو، آن را از برکردم و بر مطالب آن اندیشیدیم و چون آن را از گرانبهاترین خواسته‎ها و بزرگترین اندوخته‎ها و سودمندترین فایده‎ها دیدم و نیز به سبب نفاست و حسن موقعیت و بزرگی سود و فراوانی برکت آن، فرمان دادم با طلا نوشته شود و آن را رساله ذهبیه نام نهادم؛ پس از آن که گروهی از جوانان هاشمی دولت، از آن نسخه برداری کردند، آن را در خزانه دارالحکمه مخزون داشتم...

این رساله، شایسته صیانت و نگهداری و دارای صلاحیت و  اعتبار است؛ حکیمی است که می‎توان بر آن اعتماد کرد و رایزنی است که باید به آن مراجعه کرد؛ ارکان‎های دانش است و امر و نهی آن باید فرمانبرداری شود.

آری، این رساله از خانه کسانی بیرون آمده که مردم احکام پیامبر مصطفی (صلی الله علیه و آله) و پیام انبیا و دلائل اوصیا و دانش علما را از آنان فرا می‎گیرند و سینه‎ها از آنان شفا می‎یابد و بیماران جهل و کوردلی، به وسیله آنان بهبود پیدا می‎کنند؛ خشنودی و رحمت و برکت خداوند بر آنان باد.

من این رساله را به خواص خود، از دانایان و پزشکان و صاحبان تألیف و نویسندگان کتاب‎ها و شماری از پژوهشگران و ناموران در حکمت عرضه داشتم؛ همه آن را ستودند و پر ارج و گرانقدر دانستند و به علو مرتبه مصنف آن اعتراف داشته و صحت آنچه را در این رساله آمده تصدیق کردند.(3)

 

شرح‎هایی که بر این رساله زده شده

گروه بسیاری از علما و دانشوران، این رساله را شرح کرده‎اند که برای نمونه، نام تنی چند از آنان در زیر می‎آید:

1. ترجمة العلوی للطب الرضوی، نوشته سیدضیاء الدین ابی الرضا فضل الله بن علی الراوندی متوفی به سال 548 هجری .

2. ترجمة الذهبیّه، از مولی فیض الله عصّار شوشتری، استاد طب و نجوم در زمان فتحعلی شاه، همزمان با حکومت او بر شوشتر به سال 1107 که نسخه خطی است و در کتابخانه مشکات در دانشگاه تهران موجود است و تاریخ نگارش آن سال 1133 هجری است.

3. ترجمة الذهبیّة، از مولی محمدباقر مجلسی که نسخه خطی است و در کتابخانه مرحوم سیدحسن صدر در کاظمیه موجود است.

4. عافیة البریه فی شرح الذهبیّه، از میرزا محمدهادی فرزند میرزا محمد صالح شیرازی است که در زمان شاه سلطان حسین صفوی تألیف شده و در کتابخانه سیدحسن همدانی، در نجف اشرف موجود است.

5. شرح طب الرضا، از مولی محمد شریف خاتون‎آبادی که آن را در حدود سال 1120 هجری تألیف کرده است.

6. ترجمة الذهبیّه، از سیدشمس‎الدین محمد بن محمد بدیع رضوی مشهدی است که در سال 1155 هجری از نگارش آن فراغت یافته؛ نسخه‎ای خطی است که در کتابخانه شیخ علی اکبر نهاوندی در خراسان موجود است.

7. شرح طب الرضا، از سید علی اکبر شبّر متوفی به سال 1242 هجری؛ شیخ نوری متذکر شده که این نسخه را دیده است.

8. شرح طب الرضا، از مولی حاج محمد فرزند حاج محمدحسن مشهدی، متوفی به سال 1257 هجری.

9. شرح طب الرضا، از مولی نوروزعلی بسطامی.

10- المحمودیة، از حاج میرزا کاظم موسوی زنجانی، متوفی به سال 1292 که نسخه خطی است و در نزد نوادگان او موجود است.

چنان که گفته شد، بسیاری از دانشوران دیگر، به شرح این رساله شریفه پرداخته و اسرار و دقایق آن را توضیح و تفسیر کرده‎اند. شاید در این تاریخ، آخرین آنها دکتر  عبدالصاحب زینی است که مطالب آن را با تازه‎ترین اکتشافات علمی مقایسه و تطبیق داده و در سلسله انتشارات «ملتقی العصرین» چاپ و منتشر کرده است.

 

3- صحیفة الرضا

از دیگر کتاب‎های منتسب به امام رضا علیه السلام در نزد علمای مشهور ما ثابت نشده است؛ هر چند، در مستدرک الوسائل آمده که این، از کتاب‎های معروف و مورد اعتمادی است که هیچ کتابی از نظر اعتبار وثوق - چه پیش از تصنیف آن و چه بعد - به پایه آن نرسیده است و ما نمی‎دانیم احکامی را که صاحب مستدرک در این گونه موارد صادر می‎کند، تا چه حد با حقیقت مطابقت دارد. شگفت این است که مجلسی در مقدمه بحارالانوار آورده است: این صحیفه با همه شهرتی که دارد، از جمله مراسیل است، نه مسانید.

سیدمحسن امین عاملی در اعیان الشیعه، برای این صحیفه به استناد نسخه‎هایی از آن - که شیخ عبدالواسع یمانی زیدی از یمن برای او آورده و در دمشق آن را به چاپ رسانده است - اسنادی برای آن ذکر کرده است. همچنان که در برخی از نسخه‎های این صحیفه، سند آن به ابوعلی طبرسی نسبت داده شده است، ولی مرحوم مجلسی می‎گوید: این، نزد ما ثابت نیست. در مستدرک می‎گوید: این، نزد ما ثابت نیست. در مستدرک می‎گوید: نویسنده فاضل میرزا عبدالله افندی در ریاض العلما، طرق اسناد آن را جمع‎آوری کرده و گفته است: در شهر اردبیل، نسخه‎ای از این صحیفه را مشاهده کردم و در آغاز آن، سندش بیان شده بود. سپس، سند را ذکر می‎کند، اما اسنادی که بیان داشته، از نظر رجال، خالی از مناقشه نیست؛ به هر حال، روایتی است که به ثبوت نرسیده است و محتوای آن برای اثبات احکام شرعی صلاحیت استدلال ندارد.

امام رضا علیه السلام

در این باره، کافی است بدانیم که علما و محققان بزرگ گذشته ما، از اعتماد به این کتاب اعراض کرده و به صدور آن از امام وثوق نیافته‎اند؛ بنابراین، دلیلی وجود ندارد که ما آن را از افادات علمی و تألیفات امام رضا علیه السلام به شمار آوریم.

 

4- کتاب محض الاسلام

از دیگر مؤلفاتی که به امام رضا علیه السلام نسبت داده شده، کتاب محض الاسلام و شرایع الدین است. شیخ صدوق، در عیون اخبار الرضا، آن را از فضل بن شاذان نقل کرده است؛ لیکن، فضل بیان نکرده که امام آن را به خواهش مأمون تألیف فرموده است. (4)

آنچه از ملاحظه رجال سند این کتاب، حاصل می‎شود، عدم وثوق درباره انتساب آن به امام رضا علیه‎السلام است، زیرا برخی از رجال آن معتبر نیستند. علاوه بر این، دارای اسلوبی مضطرب و غیر منسجم و تعبیرات ناموزونی است که بعید به نظر می‎رسد، نوشته شخص امام باشد؛ همچنین، مشتمل بر احکام چندی است که التزام به آنها در مذهب ما ثابت نشده است.

این دلایل، ما را به این اعتقاد که این رساله، نوشته و تألیف امام رضا علیه السلام نیست نزدیک می‎گرداند؛ به علاوه، این کتاب، خلافت مأمون و اسلاف او را باطل شمرده و آنها را به گمراهی و دوری از حق و هدایت توصیف کرده و امامان حق را صریحاً به ائمه دوازده‎گانه منحصر ساخته است. همچنین، در این رساله، آنچه را ائمه علیهم السلام در تمام طول تاریخ زندگی خود بدان پایبند بوده‎اند، ترک کرده و این، خود، نشانه عدم صحبت انتساب آن به امام است.

از احتمالات چندی که درباره این کتاب داده‎اند، به نظر می‎آید، این رساله، مجموعه فتواهای یکی از علماست که مشتمل بر نظریات او در شؤون اعتقادی و تشریعی است و اسلوب رساله و سبک ناموزون آن در تنظیم و ترتیب مطالب و ذکر برخی احکام شاذّ و نامقبول، دلایل این نظریه و مؤکد آن به شمار است.

 

5- پاسخ مسائل ابن سنان

برخی، پاسخ‎های امام رضا علیه السلام به پرسش‎های ابن سنان را از مؤلفات آن حضرت به شمار آورده‎اند، ولی این درست نیست و نمی‎توان این پاسخ‎ها را به منزله تألیفی از امام دانست؛ زیرا، در این صورت، لازم می‎آید که پاسخ‎های آن حضرت به مسائل افراد بسیار دیگر - در زمینه انواع علوم و معارف نیز تألیفی از آن حضرت به شمار آورده شود.

 

6- علل ابن شاذان

کتاب علل را که ابن شاذان ذکر کرده و برخی، آن را از تألیفات امام رضا علیه السلام دانسته‎اند، نمی‎توان نوشته امام دانست؛ به سبب این که، کتاب مذکور را ابن شاذان خود تنظیم کرده و مطالب آن را از سخنان و پاسخ‎های حضرت رضا علیه السلام به پرسش‎های او درباره علل شرایع، فراهم آورده است. ابن شاذان، در این کتاب، علل را به صورت اشکال و پاسخ‎ها را به صورت حل عرضه می‎کند و معلوم نیست آیا نصوصی را که ذکر کرده عین حروف و الفاظ امام است؟ و چه بسا با حفظ غرض و مقصودی که امام در بیان خود داشته‎اند. در الفاظ تصرف کرده و آنها را به سبک خاص خود درآورده و عرضه داشته باشد.

 

سخن پایانی

از بررسی صادقانه و صریحی که ما درباره صحت انتساب برخی مؤلفات به امام رضا علیه السلام انجام دادیم، آشکار می‎شود، تنها کتابی که با جرأت می‎توان آن را به آن حضرت منسوب داشت، رساله ذهبیه در طب است که آن را به خواهش مأمون خلیفه عباسی مرقوم فرموده است.

اشکالی ندارد اگر بگوییم مؤلفات دیگر را به این سبب به آن حضرت نسبت داده‎اند که این تألیفات حامل نظریات و افکاری است که امام در پاسخ پرسش کنندگان و کسانی که خواسته‎اند از سرچشمه زلال دانش آن حضرت کسب فیض کنند بیان فرموده‎اند. آشکار است که ارزیابی‎ها و ایرادهای ما، تنها در جهت صورت و ترکیب این کتابهاست نه محتوا و مدلول آنها.

 

پی‎نوشت‎ها:

1- المحاضرات فی الفقه الجعفری، نوشته سیدعلی شاهرودی، تقریر علامه خویی در درس خود، جلد 1، ص 7.

2- طب الرضا، مجموعه انتشارات «ملتقی العصرین» شماره 2، صص 20- 19.

3- اعیان الشیعه، ج 4، ق 2/ 143 / 144.

4- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص121.

 

منبع:

گلستان قرآن، شماره 193، سید محمدصادق عارف .


» سیدجعفرفاطمی نوش آبادی
»» نظرات دیگران ( نظر)

چهل دُر مروارید از کلام جوادالائمه(ع)(یکشنبه 87 تیر 23 ساعت 4:39 عصر )
 

در این نوشتار به نقل چهل حدیث از جوادالائمه علیه‌السلام می‌پردازیم.

قالَ الاِْمامُ الجَواد(علیه السلام)

1- نیاز مؤمن به سه چیز

«أَلْمُؤْمِنُ یَحْتاجُ إِلى تَوْفیق مِنَ اللهِ، وَ واعِظ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُول مِمَّنْ یَنْصَحُهُ»؛‌ مؤمن نیاز دارد به توفیقى از جانب خدا، و به پندگویى از درون خودش، و به پذیرش از کسى که او را نصیحت کند.

2- استوار کن، آشکار کن!

«إِظْهارُ الشَّىْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ»؛ اظهار چیزى قبل از آن که محکم و پایدار شود سبب تباهى آن است.

3- کیفیّت بیعت زنان با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)

  کیفیّت بیعت زنان با رسول خدا(ص)
«کانَتْ مُبایَعَةُ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) النِّساءَ أَنْ یَغْمِسَ یَدَهُ فى إِناء فیهِ ماءٌ ثُمَّ یُخْرِجُها وَ تَغْمِسُ النِّساءُ بِأَیْدیهِنَّ فى ذلِکَ الاِْناءِ بِالاِْقْرارِ وَ الاِْیمانِ بِاللهِ وَ التَّصْدیقِ بِرَسُولِهِ عَلى ما أَخَذَ عَلَیْهِنَّ»؛ بیعت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با زنان این چنین بود که آن حضرت دستش را در ظرف آبى فرو مى‌برد و بیرون مى‌آورد و زنان [نیز] با اقرار و ایمان به خدا و رسولش، دست در آن ظرف آب فرو مى‌کردند، به قصد تعهّد آنچه بر آنها لازم بود.

«کانَتْ مُبایَعَةُ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) النِّساءَ أَنْ یَغْمِسَ یَدَهُ فى إِناء فیهِ ماءٌ ثُمَّ یُخْرِجُها وَ تَغْمِسُ النِّساءُ بِأَیْدیهِنَّ فى ذلِکَ الاِْناءِ بِالاِْقْرارِ وَ الاِْیمانِ بِاللهِ وَ التَّصْدیقِ بِرَسُولِهِ عَلى ما أَخَذَ عَلَیْهِنَّ»؛ بیعت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با زنان این چنین بود که آن حضرت دستش را در ظرف آبى فرو مى‌برد و بیرون مى‌آورد و زنان [نیز] با اقرار و ایمان به خدا و رسولش، دست در آن ظرف آب فرو مى‌کردند، به قصد تعهّد آنچه بر آنها لازم بود.

4- قطع نعمت، نتیجه ناسپاسى

«لا یَنْقَطِعُ الْمَزیدُ مِنَ اللهِ حَتّى یَنْقَطِعَ الشُّکْرُ مِنَ الْعِبادِ»؛ افزونى نعمت از جانب خدا بریده نشود تا آن هنگام که شکرگزارى از سوى بندگان بریده شود.

5- نتیجه تأخیر در توبه

«تَأخیرُ التَّوْبَةِ إِغْتِرارٌ وَ طُولُ التَّسْویفِ حَیْرَةٌ، وَ الاِْعْتِذارُ عَلَى اللهِ هَلَکَةٌ وَ الاِْصْرارُ عَلَى الذَّنْبِ أَمْنٌ لِمَکْرِ اللهِ "فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ"»؛ (سوره اعراف، آیه 99) به تأخیر انداختن توبه نوعى خودفریبى است، و وعده دروغ دادن نوعى سرگردانى است، و عذرتراشى در برابر خدا نابودى است، و پا فشارى بر گناه آسودگى از مکر خداست. «از مکر خدا آسوده نباشند جز مردمان زیانکار.»

6- کاری که مایه تباهی می‌شود

إظهار الشیء قبل أن یستحکم مفسدة له؛‌ اظهار چیزی پیش از آنکه پایدار شود مایه تباهی آن است .

7- مسئولیت گوش دادن

«مَنْ أَصْغى إِلى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَاللهَ وَ إِنْ کانَ النّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْلیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلیسَ»؛ هر کس گوش به گوینده‌اى دهد به راستى که او را پرستیده، پس اگر گوینده از جانب خدا باشد در واقع خدا را پرستیده و اگر گوینده از زبان ابلیس سخن گوید، به راستى که ابلیس را پرستیده است.

8- پسندیدن، در حکمِ پذیرفتن

«مَنْ شَهِدَ أَمْرًا فَکَرِهَهُ کانَ کَمَنْ غابَ عَنْهُ، وَ مَنْ غابَ عَنْ أَمْر فَرَضِیَهُ کانَ کَمَنْ شَهِدَهُ»؛ کسى که در کارى حاضر باشد و آن را ناخوش دارد، مانند کسى است که غایب بوده، و هر کس در کارى حاضر نباشد، ولى بدان رضایت دهد، مانند کسى است که خود در آن بوده است.

9- همه چیز ما از خداست

«إِنَّ أَنْفُسَنا وَ أَمْوالَنا مِنْ مَواهِبِ اللهِ الْهَنیئَةِ وَ عَواریهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ یُمَتِّعُ بِما مَتَّعَ مِنْها فى سُرُور وَ غِبْطَة وَ یَأْخُذُ ما أَخَذَ مِنْها فى أَجْر وَ حِسْبَة فَمَنْ غَلَبَ جَزَعُهُ عَلى صَبْرِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ ذلِکَ»؛ حضرت جوادالأئمّه(علیه السلام) به خطّ خود نوشت: جان و دارایى ما از بخشش‌هاى گواراى خداست و عاریه و سپرده اوست، هر آنچه را که به ما ببخشد، مایه خوشى و شادى است و هر آنچه را بگیرد، اجر و ثوابش باقى است. پس هر کس جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضایع شده و از این [صفت] به خدا پناه مى‌بریم.

10- دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا

«أَوْحَى اللهُ إِلى بَعْضِ الاَْنْبِیاءِ: أَمّا زُهْدُکَ فِى الدُّنْیا فَتُعَجِّلُکَ الرّاحَةَ، وَ أَمّا إِنْقِطائُکَ إِلَىَّ فَیُعَزِّزُکَ بى، وَلکِنْ هَلْ عادَیْتَ لى عَدُوًّا وَ والَیْتَ لى وَلِیًّا»؛ خداوند به یکى از انبیا وحى کرد: امّا زهد تو در دنیا شتاب در آسودگى است و اما رو کردن تو به من، مایه عزّت توست، ولى آیا با دشمن من دشمنى، و با دوست من دوستى کردى؟

11- موعظه‌اى جامع

«تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ أَعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ ارْفَضِ الشَّهَواتِ وَ خالِفِ الْهَوى وَاعْلَمْ أَنَّکَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَیْنِ اللهِ فَانْظُرْ کَیْفَ تَکُونُ»؛ صبر را بالش کن، و فقر را در آغوش گیر، و شهوات را ترک کن، و با هواى نفس مخالفت کن و بدان که از دیده خدا پنهان نیستى، پس بنگر که چگونه‌اى.

 همه چیز ما از خداست
إِنَّ أَنْفُسَنا وَ أَمْوالَنا مِنْ مَواهِبِ اللهِ الْهَنیئَةِ وَ عَواریهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ یُمَتِّعُ بِما مَتَّعَ مِنْها فى سُرُور وَ غِبْطَة وَ یَأْخُذُ ما أَخَذَ مِنْها فى أَجْر وَ حِسْبَة فَمَنْ غَلَبَ جَزَعُهُ عَلى صَبْرِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ ذلِکَ»؛ حضرت جوادالأئمّه(علیه السلام) به خطّ خود نوشت: جان و دارایى ما از بخشش‌هاى گواراى خداست و عاریه و سپرده اوست، هر آنچه را که به ما ببخشد، مایه خوشى و شادى است و هر آنچه را بگیرد، اجر و ثوابش باقى است. پس هر کس جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضایع شده و از این [صفت] به خدا پناه مى‌بریم.

12- پاسخ به یک سؤال فقهى

«قالَ الْمَأْمُونُ لِیَحْیَى بْنِ أَکْثَمَ: إِطْرَحْ عَلى أَبى جَعْفَر مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضا(علیهماالسلام) مَسأَلَةً تَقْطَعُهُ فیها. فَقالَ یا أَبا جَعْفَر ما تَقُولُ فى رَجُل نَکَحَ امْرَأَةً عَلى زِنًا أَیَحِلُّ أَنْ یَتَزَوَّجَها؟ فَقالَ(علیه السلام): یَدَعُها حَتّى یَسْتَبْرِئَها مِنْ نُطْفَتِهِ وَ نُطْفَةِ غَیْرِهِ، إِذْ لا یُؤْمَنُ مِنْها أَنْ تَکُونَ قَدْ أَحْدَثَتْ مَعَ غَیْرِهِ حَدَثًا کَما أَحْدَثَتْ مَعَهُ. ثُمَّ یَتَزَوَّجُ بِها إِنْ أَرادَ، فَإِنَّما مَثَلُها مَثَلُ نَخْلَة أَکَلَ رَجُلٌ مِنْها حَرامًا ثُمَّ اشْتَریها فَأَکَلَ مِنْها حَلالاً فَانْقَطَعَ یَحْیى»؛

مأمون به یحیى بن اکثم گفت: مسـأله‌اى براى ابى جعفر (امام محمّد تقى) عنوان کن که در آن بمـاند و پـاسخى نتواند! آنگاه یحیى گفت: اى اباجعفر! نظرت درباره مردى که با زنى زنا کرده چیست؟ آیا رواست که او را به زنى گیرد؟ امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: او را وانهد تا از نطفه وى و نطفه دیگرى پاک گردد، زیرا بعید نیست که با دیگرى هم آمیزش کرده باشد. پس از آن، اگر خواست او را به زنى گیرد، زیرا که مَثَل او مانند مَثَل درخت خرمایى است که مردى به حرام از آن خورده، سپس آن را خریده و اکنون که بر او حلال شده از آن خورده است. یحیى درمانده شد!

13- عالمانِ غریب!

«أَلْعُلَماءُ غُرَباءُ لِکَثْرَةِ الْجُهّالِ»؛ عالمان، به سببِ زیادى جاهلان، غریب‌اند!

14- در جواب یک معمّاى فقهى

«یا أَبا مُحَمَّد ما تَقُولُ فى رَجُل حَرُمَتْ عَلَیْهِ امْرَأَةٌ بِالْغَداةِ وَ حَلَّتْ لَهُ ارْتِفاعَ النَّهارِ وَ حَرُمَتْ عَلَیْهِ نِصْفَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الظُّهْرَ ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَیْهِ الْعَصْرَ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ المَغْرِبَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَیْهِ نِصْفَ اللَّیلِ ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الْفَجْرَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَیْهِ ارتِفاعَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ نِصْفَ النَّهارِ؟ فَبَقِىَ یَحْیى وَ الفُقَهاءُ بُلْسًا خُرْسًا! فَقالَ الْمَأْمُونُ: یا أَبا جَعْفَر أَعَزَّکَ اللهُ بَیِّنْ لَنا هذا ؟ فَقالَ(علیه السلام): هذا رَجْلٌ نَظَرَ إِلى مَمْلُوکَة لا تَحِلُّ لَهُ، إِشْتَریها فَحَلَّتْ لَهُ. ثُمَّ أَعْتَقَها فَحَرُمَتْ عَلَیْهِ، ثُمَّ تَزَوَّجَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَظاهَرَ مِنْها فَحَرُمَتْ عَلَیْهِ. فَکَفَّرَ الظِّهارَ فَحَلَّتْ لَهُ، ثُمَّ طَلَّقَها تَطْلیقَةً فَحَرُمَتْ عَلَیْهِ، ثُمَّ راجَعَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَارْتَدَّ عَنِ الاِْسْلامِ فَحَرُمَتْ عَلَیْهِ، فَتابَ وَ رَجَعَ إِلَى الاِْسْلامِ فَحَلَّتْ لَهُ بِالنِّکاحِ الاَْوَّلِ، کَما أَقَرَّ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه و آله) نِکاحَ زَیْنَبَ مَعَ أَبِى الْعاصِ بْنِ الرَّبیعِ حَیْثُ أَسْلَمَ عَلَى النِّکاحِ الاَْوَّلِ.

امام جواد(علیه السلام) به یحیى بن اکثم فرمود: اى ابا محمّد! نظرت درباره مردى که بامداد زنى بر وى حرام بود و روز که برآمد بر او حلال شد، نیمه روز حرام شد و به هنگام ظهر حلال گردید و وقت عصر بر او حرام شد و مغرب حلال گردید و نیمه شب بر او حرام شد و سپیده دم بر وى حلال شد و روز که برآمد بر او حرام شد و نیمه روز بر او حلال گردید. یحیى و دیگر فقها در برابر او حیران گردیده و از کلام باز ماندند! مأمون گفت: یا اباجعفر! خداى عزیزت بدارد. این مسأله را براى ما بیان کن.

امام جواد(علیه السلام) فرمود: این مردى است که به کنیزک دیگرى نگاه کرده و او را خریده و بر وى حلال شده، سپس آزادش کرده و بر او حرام شده سپس او را به زنى گرفته و بر او حلال شده و ظهارش کرده و بر او حرام شده و کفارّه ظهار داده و حلال شده و سپس یک بار طلاقش داده و حرام شده، سپس به او رجوع کرده و حلال شده، پس آن مرد از اسلام برگشته و زن بر او حرام شده و باز توبه کرده و به اسلام برگشته و به همان نکاح سابق بر او حلال شده، چنان که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) زینب را به ابى‌العاص بن ربیع که مسلمان شد، به همان نکاح اوّل تسلیم نمود.

15- پاسخ امام جواد علیه السلام به پرسش فقهی

«قالَ الْمأْمُونُ: یا یَحْیى سَلْ أَبا جَعْفَر عَنْ مَسْأَلَة فِى الْفِقْهِ لِتَنْظُرَ کَیْفَ فِقْهُهُ؟ فَقالَ یَحْیى: یا أَبا جَعْفَر أَصْلَحَکَ اللهُ ما تَقُولُ فى مُحْرِم قَتَلَ صَیْدًا؟ فَقالَ أَبُوجَعْفَر(علیه السلام): قَتَلَهُ فى حِلٍّ أَوْ حَرَم، عالِمًا أَوْ جاهِلاً، عَمْدًا أَوْ خَطَأً، عَبْدًا أَوْ حُرًّا صَغیرًا أَوْ کَبیرًا، مُبْدِئًا أَوْ مُعیدًا، مِنْ ذَواتِ الطَّیْرِ أَوْ غَیْرِهِ؟مِنْ صِغارِ الطَّیْرِ أَوْ کِبارِهِ. مُصِرًّا أَوْ نادِمًا بِاللَّیْلِ أَوْ فى أَوْکارِها أَوْ بِالنَّهارِ وَ عَیانًا، مُحْرِمًا لِلْحَجِّ أَوْ لِلْعُمْرَةِ؟ قالَ: فَانْقَطَعَ یَحْیى إِنْقِطاعًا لَمْ یَخْفَ عَلى أَحَد مِنْ أَهْلِ الَْمجْلِسِ إِنْقِطاعُهُ وَ تَحَیَّرَ النّاسُ عَجَبًا مِنْ جَوابِ أَبِى جَعْفَر(علیه السلام).

... فَقالَ الْمأْمُونُ: یا أَبا جَعْفَر إِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُعَرِّفَنا ما یَجِبُ عَلى کُلِّ صِنْف مِنْ هذِهِ الاَْصْنافِ فى قَتْلِ الصَّیْدِ؟فَقالَ(علیه السلام): إِنَّ الُمحْرِمَ إِذا قَتَلَ صَیْدًا فِى الْحِلِّ وَ کانَ الصَّیْدُ مِنْ ذَواتِ الطَّیْرِ مِنْ کِبارِها فَعَلَیْهِ الْجَزاءُ مُضاعَفًا. وَ إِنْ قَتَلَ فَرْخًا فِى الْحِلِّ فَعَلَیْهِ حَمَلٌ قَدْ فُطِمَ فَلَیْسَتْ عَلَیْهِ الْقیمَةُ لاَِنـَّهُ لَیْسَ فِى الْحَرَمِ. وَ إِذا قَتَلَهُ فِى الْحَرَمِ فَعَلَیْهِ الْحَمَلُ وَ قیمَةُ الْفَرْخِ. وَ إِنْ کانَ مِنَ الْوَحْشِ فَعَلَیْهِ فى حِمارِ الْوَحْشِ بَقَرَةٌ وَ إِنْ کانَ نَعامَةً فَعَلَیْهِ بَدَنَةٌ. فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ فَإِطْعامُ سِتّینَ مِسْکینًا. فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ فَلْیَصُمْ ثَمانِیَةَ عَشَرَ یَوْمًا. وَ إِنْ کانَ بَقَرَةً فَعَلَیْهِ بَقَرَةٌ، فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ فَلْیُطْعِمْ ثَلاثینَ مِسْکینًا، فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ فَلْیَصُمْ تِسْعَةَ أَیّام. وَ إِنْ کانَ ضَبْیًا فَعَلَیْهِ شاةٌ، فَإِنْ لَمْ یَقْدِرْ فَلْیُطْعِمْ عَشَرَةَ مَساکینَ، فَإِنْ لَمْ یَجِدْ فَلْیَصُمْ ثَلاثَةَ أَیّام.

وَ إِنْ أَصابَهُ فى الْحَرَمِ فَعَلَیْهِ اْلْجَزاءُ مُضاعَفًا «هَدْیًا بالِغَ الْکَعْبَةِ» حَقًّا واجِبًا أَنْ یَنْحَرَهُ إِنْ کانَ فى حَجٍّ بِمِنًى حَیْثُ یَنْحَرُ النّاسُ. وَ إِنْ کانَ فى عُمْرَة یَنْحَرُهُ بِمَکَّةَ فى فِناءِ الْکَعْبَةِ وَ یَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ ثَمَنِهِ حَتّى یَکُونَ مُضاعَفًا، وَ کَذلِکَ إِذا أَصابَ أَرْنَبًا أَوْ ثعْلَبًا فَعَلَیْهِ شاةٌ وَ یَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ ثَمَنِ شاة. وَ إِنْ قَتَلَ حَمامًا مِنْ حَمامِ الْحَرَمِ فَعَلَیْهِ دِرْهَمٌ یَتَصَدَّقُ بِهِ. وَ دِرْهَمٌ یَشْتَرى بِهِ عَلَفًا لِحَمامِ الْحَرَمِ. وَ فِى الْفَرْخِ نِصْفُ دِرْهَم. وَ فِى الْبَیْضَةِ رُبْعُ دِرْهَم وَ کُلُّ ما أَتى بِهِ الُمحْرِمُ بِجَهالَة أَوْ خَطَإ فَلا شَىْءَ عَلَیْهِ إِلاَّ الصَّیْدَ. فَإِنَّ عَلَیْهِ فیهِ الْفِداءَ بِجَهالَة کانَ أَمْ بِعِلْم، بِخَطَإ کانَ أَمْ بِعَمْد. وَ کُلُّ ما أَتى بِهِ الْعَبْدُ فَکَفّارَتُهُ عَلى صاحِبِهِ مِثْلُ ما یَلْزَمُ صاحِبَهُ. وَ کُلُّ ما أَتى بِهِ الصَّغیرُ الَّذى لَیْسَ بِبالِـغ فَلا شَىْءَ عَلَیْهِ. فَإِنْ عادَ فَهُوَ مِمَّنْ یَنْتَقِمُ اللهُ مِنْهُ. وَ إِنْ دَلَّ عَلَى الصَّیْدِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ قُتِلَ الصَّیْدُ فَعَلَیْهِ فیهِ الْفِداءُ. وَ المُصِّرُّ عَلَیْهِ یَلْزَمُهُ بَعْدَ الْفِداءِ الْعُقُوبَةُ فِى الاْخِرَةِ. وَ النّادِمُ لا شَىْءَ عَلَیْهِ بَعْدَ الْفِداءِ فِى الاْخِرَةِ. وَ إِنْ أَصابَهُ لَیْلاً أَوْکارَها خَطَأً فَلا شَىْءَ عَلَیْهِ إِلاّ أَنْ یَتَصَیَّدَ بِلَیْل أَوْ نَهار فَعَلَیْهِ فیهِ الْفِداءُ، وَ الُْمحْرِمُ لِلْحَجِّ یَنْحَرُ الْفِداءَ بِمَکَّةَ.

مأمون به یحیى بن اکثم گفت: از ابوجعفر (امام محمد تقى) مسأله‌اى فقهى بپرس تا بنگرى در فقه چگونه است.

 متمسّکین به خدا
«کَیْفَ یُضیعُ مَنْ أَللهُ کافِلُهُ، وَ کَیْفَ یَنْجُوا مَنْ أَللهُ طالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ إِلى غَیْرِ اللهِ وَ کَلَهُ اللهُ إِلَیْهِ»؛‌ چگونه ضایع مى‌شود کسى که خدا، عهده‌دار و سرپرست اوست؟ و چگونه فرار مى‌کند کسى که خدا جوینده اوست؟ کسى که از خدا قطع رابطه کند و به دیگرى توکّل نماید، خداوند او را به همان شخص واگذار نماید.

یحیى گفت: اى ابا جعفر! خدا کارت را رو به راه کند، چه مى‌گویى درباره مُحرمى که شکارى را کشته است؟ امام جواد(علیه السلام) گفت: آن صید را در حِلّ(خارج از حرم) کشته یا در حَرَم(داخل حرم، مسجدالحرام)؟ عالم بوده یا جاهل؟ به عمد بوده یا به خطا؟ آن مُحْرم بنده بوده یا آزاد؟ صغیر بوده یا کبیر؟ نخستین صید او بوده یا صید دوباره او؟ آن صید پرنده بوده یا غیر آن؟ پرنده کوچک بوده یا بزرگ؟ مُحرم باز قصدِ صیدِ پرنده دارد و مُصِّر است یا تائب؟ این صید در شب بوده و از آشیانه بوده یا در روز و آشکارا؟ مُحرم براى حجّ بوده یا عُمره؟راوى گوید: یحیى بن اکثم طورى واماند که واماندگى‌اش بر احدى از اهل مجلس پوشیده نماند و همه مردم از جواب امام جواد(علیه‌السلام) در شگفت ماندند.

بعد از آن که مردم پراکنده شدند، مأمون گفت: اى اباجعفر! اگر صلاح بدانى، آنچه را که بر هر صنف از این اصناف در قتل صید، واجب است به ما بشناسان! امام جواد(علیه السلام) در پاسخ فرمود: چون مُحرم، صیدى از پرنده‌هاى بزرگ را در حِلّ بکشد، یک گوسفند کفّاره بر او باشد.

و اگر در حرم باشد کفّاره دو چندان است. و اگر جوجه‌اى را در حلّ بکشد برّه از شیر گرفته‌اى بر گردن اوست و بها بر او نیست چون در حرم نبوده است. و اگر در حرم باشد برّه و بهاى جوجه هر دو به عهده اوست. و اگر آن صید حیوان وحشى باشد، کفاره گورخر وحشى گاوى باید. و اگر شتر مرغ است یک شتر باید. و اگر نتواند شصت مسکین را اطعام کند. و اگر آن را هم نتواند هجده روز روزه بدارد. و اگر شکار، گاو باشد بر او گاوى است. و اگر نتواند سى مسکین را طعام بدهد. و اگر آن را هم نتواند نُه روز روزه بگیرد. و اگر آهو باشد یک گوسفند بر اوست، و اگر نتواند ده مسکین را طعام دهد. و اگر نتواند سه روز را روزه بدارد. و اگر در حرم شکارش کرده کفّاره دوچندان است و باید آن را به کعبه رساند و قربانى کند و حقِّ واجب است که اگر در احرام حجّ باشد، کفّاره را در منا بکشد آنجا که قربانگاه مردم است. و اگر در عمره باشد در مکّه و در پناه کعبه بکشد. و به اندازه بهایش هم صدقه بدهد تا دو چندان باشد.

و همچنین اگر خرگوشى یا روباهى صید کند یک گوسفند بر اوست و به اندازه بهایش هم باید صدقه بدهد. و اگر یکى از کبوتران حرم را بکشد یک درهم صدقه دهد و درهم دیگرى هم دانه بخرد براى کبوتران حرم. و اگر جوجه باشد نیم درهم. و اگر تخم باشد یک چهارم درهم. و هر خلافى که مُحرم از راه نادانى و یا خطا مرتکب شود کفّاره ندارد، جز همان صید که کفّاره دارد، جاهل باشد یا عالم، خطا باشد یا عمد. و هر خلافى بنده کند تمام کفّاره‌اش بر مولاى اوست. و هر خلافى کودک نابالغ کند چیزى بر او نیست.

و اگر بار دوّمِ صید او باشد خدا از او انتقام کشد [و کفّاره ندارد]. اگر مُحرم شکار را به دیگرى نشان بدهد و او آن را بکشد کفّاره بر اوست. و آن که اصرار دارد و توبه نکرده پس از کفّاره، عذاب آخرت هم دارد. و اگر پشیمان است پس از کفّاره، عذاب آخرت ندارد. اگر شبانه از آشیانه به خطا شکار کرده چیزى بر او نیست، مگر قصد شکار داشته باشد. و اگر عمداً شکار کند، در شب باشد یا روز، کفّاره بر اوست. و آن که مُحرم به حجّ است باید کفّاره را در مکّه قربانى کند.

16- سرچشمه دانش على(علیه السلام)

«عَلَّمَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه و آله) عَلِیًّا (علیه السلام) أَلْفَ کَلِمَة، کُلُّ کَلِمَة یَفْتَحُ أَلْفَ کَلِمَة»؛ پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله)، هزار کلمه [از علوم را] به على(علیه السلام) آموخت که از هر کلمه‌اى هزار کلمه منشعب مى‌شد.

17- اعمالی که باعث پشیمانی نمی‌شود

«ثلاث من کن فیه لم یندم: ترک العجلة، و المشورة، و التوکل علی الله عند العزم؛ سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند، پشمیان نگردد: پرهیز از عجله، مشورت کردن، توکل بر خدا در هنگام تصمیم‌گیری .

18- مهدى منتظَر

«إِنَّ الْقائِمَ مِنّا هُوَ الْمَهْدِىُّ الَّذى یَجِبُ أَنْ یُنْتَظَرَ فى غَیْبَتِهِ وَ یُطاعَ فى ظُهُورِهِ، وَ هُوَ الثّالِثُ مِنْ وُلْدى»؛‌ همانا قائم از ماست او همان مهدى‌اى است که واجب است در زمان غیبتش منتظرش باشند و در وقت ظهورش اطاعتش کنند و او سومین نفر از اولاد من است.

19- دیدار با دوستان

«مُلاقاتُ الاِْخْوانِ نَشْرَةٌ وَ تَلْقیحٌ لِلْعَقْلِ وَ إِنْ کانَ نَزْرًا قَلیلاً»؛ ملاقات و زیارت برادران سبب گسترش و بارورى عقل است، اگرچه کم و اندک باشد.

20- هواى نفس

«مَنْ أَطاعَ هَواهُ أَعْطى عَدُوَّهُ مُناهُ»؛ کسى که فرمان هواى نفس خویش را بَرَد، آرزوى دشمنش را برآوَرَد.

21- مرکب شهوت

«راکِبُ الشَّهَواتِ لا تُسْتَقالُ لَهُ عَثْرَةٌ»؛ کسى که بر مرکب شهوات سوار است، از لغزش در امان نخواهد ماند.

 سرچشمه دانش على(علیه السلام)
«عَلَّمَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه و آله) عَلِیًّا (علیه السلام) أَلْفَ کَلِمَة، کُلُّ کَلِمَة یَفْتَحُ أَلْفَ کَلِمَة»؛ پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله)، هزار کلمه [از علوم را] به على(علیه السلام) آموخت که از هر کلمه‌اى هزار کلمه منشعب مى‌شد.

22- متمسّکین به خدا

«کَیْفَ یُضیعُ مَنْ أَللهُ کافِلُهُ، وَ کَیْفَ یَنْجُوا مَنْ أَللهُ طالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ إِلى غَیْرِ اللهِ وَ کَلَهُ اللهُ إِلَیْهِ»؛‌ چگونه ضایع مى‌شود کسى که خدا، عهده‌دار و سرپرست اوست؟ و چگونه فرار مى‌کند کسى که خدا جوینده اوست؟ کسى که از خدا قطع رابطه کند و به دیگرى توکّل نماید، خداوند او را به همان شخص واگذار نماید.

23- شناخت آغاز و انجام

«مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الْمَوارِدَ أَعْیَتْهُ الْمَصادِرُ»؛ کسى که محلّ ورود را نشناسد، از یافتن محلّ خروج درمانده گردد.

24- نتیجه تلاش استوار

«إِتَّئِدْ تُصِبْ أَوْ تَکِدّ»؛ سخت بکوش تا به مقصود دستیابى، وگرنه در رنج فرومانى.

25- سپاسِ نعمت

«نِعْمَةٌ لا تُشْکَرُ کَسَیِّئَة لا تُغْفَرُ»؛‌ نعمتى که براى آن شکرگزارى نشود، مانند گناهى است که آمرزیده نگردد.

26- سازش با مردم

«مَنْ هَجَرَ الْمُدارةَ قارَبَهُ الْمَکْرُوهَ»؛‌ کسى که سازش و مدارا با مردم را رها کند، ناراحتى به او روى مى‌آورد.

27- نتیجه کارِ بدونِ آگاهى

«مَنْ عَمِلَ عَلى غَیْرِ عِلْم ما یُفْسِدُ أَکْثَرُ مِمّا یُصْلِحُ»؛‌ کسى که کارى را بدون علم و دانش انجام دهد، خرابکاری آن بیش از اِصلاحش خواهد بود.

28- قضاى حتمى

«إِذا نَزَلَ الْقَضاءُ ضاقَ الْفَضاءُ»؛ چون قضاى الهى فرود آید، عرصه بر آدمى تنگ آید.

29- افشاگرى زمان

«أَلاَْیّامُ تَهْتِکُ لَکَ الاَْمْرَ عَنِ الاَْسْرارِ الْکامِنَةِ»؛ روزگار و گذشت زمان، پرده از روى کارهاى نهفته برمى‌دارد.

30- دقّت و خودپایى

«أَلتَّحَفُّظُ عَلى قَدْرِ الْخَوْفِ»؛‌ خود را پاییدن به اندازه ترس است.

31- چنین مباش!

«لا تَکُنْ وَلِیًّا لِلّهِ فِى الْعَلانِیَةِ، عَدُوًّا لَهُ فِى السِّـرِّ»؛‌ در ظاهر دوست خدا و در باطن دشمن او مباش.

32- چهار عاملِ محرّک

«أَرْبَعُ خِصال تَعَیَّنَ الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفیقُ»؛ چهار چیز است که شخص را به کار وامى‌د‌ارد: سلامت، بى‌نیازى، دانش و توفیق.

33- رضایتى که در حکم عمل است

«أَلْعالِمُ بِالظُّلْمِ وَ الْمُعینُ عَلَیْهِ وَ الرّاضى بِهِ، شُرَکاءُ»؛ کسى که آگاه به ظلم است و کسى که کمک کننده بر ظلم است و کسى که راضى به ظلم است، هر سه شریکاند.

34- گناهان مرگ خیز

 عوامل جلب محبّت
«ثَلاثُ خِصال تُجْلَبُ بِهَا المَوَدَّةُ: أَلاِْنْصافُ وَ الْمُعاشَرَةُ وَالْمُواساةُ فِى الشِّدَّةِ وَ الاِْنْطِواءُ عَلى قَلْب سَلیم»؛ سه چیز است که به وسیله آن دوستى حاصل گردد: انصاف، معاشرت و همیارى در وقت سختى، و سپرى نمودن عمر با قلب پاک.

«مَوْتُ الاِْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أَکْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاَْجَلِ وَ حَیاتُهُ بِالْبِّرِ أَکْثَرُ مِنْ حَیاتِهِ بِالْعُمْرِ»؛ مرگ آدمى به سبب گناهان، بیشتر است از مرگش به واسطه اَجَل، و زندگى و ادامه حیاتش به سبب نیکوکارى، بیشتر است از حیاتش به واسطه عمر طبیعى.

35- عوامل جلب محبّت

«ثَلاثُ خِصال تُجْلَبُ بِهَا المَوَدَّةُ: أَلاِْنْصافُ وَ الْمُعاشَرَةُ وَالْمُواساةُ فِى الشِّدَّةِ وَ الاِْنْطِواءُ عَلى قَلْب سَلیم»؛ سه چیز است که به وسیله آن دوستى حاصل گردد: انصاف، معاشرت و همیارى در وقت سختى، و سپرى نمودن عمر با قلب پاک.

36- اعتماد به خدا، نردبان ترقّى

«أَلثِّقَةُ بِاللهِ ثَمَنٌ لِکُلِّ غال وَ سُلَّمٌ إِلى کُلِّ عال»؛ اعتماد به خداوند بهاى هر چیز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبه‌اى است.

37- سرعت تقرّب، با دل‌هاى پاک

«أَلْقَصْدُ إِلَى اللهِ تَعالى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعابِ الْجَوارِحِ بِالاَْعْمالِ»؛ با دلها به سوى خداوند متعال آهنگ نمودن، رساتر از به زحمت انداختن اعضا با اعمال است.

38- پرهیز از آدمِ شَرور

  اسباب رضوان خدا و رضایت آدمى
«ثَلاثٌ یَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللهِ تَعالى: کَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَ لینُ الْجانِبِ، وَ کَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فیهِ لَمْ یَنْدَمْ: تَرْکُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَکُلِّ عَلَى اللهِ عِنْدَ الْعَزْمِ»؛ سه چیز است که بهشت خداوند متعال را به بنده مى‌رساند: 1ـ زیادى استغفار، 2ـ نرم خو بودن، 3ـ و زیادى صدقه. و سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند، پشیمان نشود: 1ـ پرهیز از عجله، 2ـ مشورت کردن، 3ـ و به هنگام تصمیم، توکّل بر خدا نمودن.

«إِیّاکَ وَ مُصاحَبَةَ الشَّریرِ فَإِنَّهُ کَالسَّیْفِ الْمَسْلُولِ یَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ یَقْبَحُ أَثَرُهُ»؛ از همـراهى و رفاقت بـا آدم شَرور و بـدجنس بپـرهیز، زیرا که او ماننـد شمشیر بـرهنه است کـه ظاهـرش نیکـو و اثرش زشت است.

39- مانعِ خیر، دشمن آدمى است

«قَدْ عاداکَ مَنْ سَتَرَ عَنْکَ الرُّشْدَ إِتِّباعًا لِما تَهْواهُ»؛ کسى که به خاطر هواى نفسش هدایت و ترقّى را از تو پوشیده داشته، حقّا که با تو دشمنى ورزیده است.

40- اسباب رضوان خدا و رضایت آدمى

«ثَلاثٌ یَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللهِ تَعالى: کَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَ لینُ الْجانِبِ، وَ کَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فیهِ لَمْ یَنْدَمْ: تَرْکُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَکُلِّ عَلَى اللهِ عِنْدَ الْعَزْمِ»؛ سه چیز است که بهشت خداوند متعال را به بنده مى‌رساند: 1ـ زیادى استغفار، 2ـ نرم خو بودن، 3ـ و زیادى صدقه. و سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند، پشیمان نشود: 1ـ پرهیز از عجله، 2ـ مشورت کردن، 3ـ و به هنگام تصمیم، توکّل بر خدا نمودن.

********************************************************************

منبع: پایگاه حوزه‌


» سیدجعفرفاطمی نوش آبادی
»» نظرات دیگران ( نظر)

چهل کنیه و لقب برای امام رضا(ع)(شنبه 87 تیر 22 ساعت 8:25 عصر )

1- علی

2- ابوالحسن

3- مرتضی

4- سراج الله ( چراغ خدا)

5- نور الهدی ( نور هدایت کننده)

6- قره عین المومنین (نور چشم مومنان)

7- مکیده الملحدین ( خط بطلان کشنده بر اشتباهات و خطاهای ملحدان)

8- کافی الخلق ( کافی برای مردم روی زمین)

9- الرضی )راضی و خشنود)

10- الرضا ( راضی به امر پروردگار)

11- رب السریر (آقا و سید تخت پادشاهی)

12- رب التدبیر( خداوند تدبیر)

13- رئاب التدبیر (درست کننده امور و افکار)

14- الفاضل ( شایسته ترین افراد)

15- الصابر ( صبور)

16- الوفی (اداء کننده معصوم)

17- الصدیق (راستگو)

18- الولی ( بزرگتر و مهتر)


19- وافی ( با وفا )

20- زکی ( پاک، شریف و محترم)

21- سلطان الانس و الجن ( سلطان و مهتر انسان و جن)

22- ضامن الامه (پشتیبان مردم)

23- الداعی الی الله ( دعوت کننده به سوی خداوند)

24- زین المومنین (زینت و افتخار مومنان)

25- غریب الغربا (غریب ترین غریبان)

26- معین الضعفا ( یاری دهنده ضعیفان)

27- الراضی الی الله (راضی به امر خدا)

28- الراضی بالقدر و القضا ( راضی به قدر وقضا)

29- شمس الشموس ( خورشید خورشیدها)

30- انیس النفوس ( همدم انسانها)

31- غیظ الملحدین ( خشم گیرنده بر کافران)

32- ثامن الحجج (هشتمین دلیل و امام معصوم)

33- ثامن الائمه (هشتمین امام)

34- ابوبکر( ابوالصلت هروی می گوید: روزی مامون از من سوالی کرد و من هم در رابطه با سوال، پاسخ دادم که ابوبکر چنین و چنان گفت.مامون از من پرسید: کدام ابوبکر؟ابوبکر ما، یا ابوبکر عامه؟ من پاسخ دادم:ابوبکر ما.عیسی گفت: من از ابوالصلت پرسدم که ابوبکر شما کیست؟ او پاسخ داد: علی بن موسی الرضا(ع) ).

35- علی بن موسی ( علی پسر موسی)

36- ابامحمد (پدر محمد)

37- کفو الملک (پابرجا)

38- عالم آل محمد (دانشمند آل محمد)

39- ابوالحسن ثالث

توضیح: ابوالحسن به حضرت علی(ع)، ابوالحسن اول به حضرت سجاد(ع)، ابوالحسن ثانی به حضرت موسی کاظم(ع) و ابوالحسن ثالث به حضرت رضا(ع) اطلاق می شده است.

40- ابوالحسن ثانی

توضیح: بدلیل هم عصر بودن حضرت موسی کاظم (ع) و حضرت رضا(ع)، امام هفتم را ابوالحسن ماضی و امام هشتم را ابوالحسن ثانی نیز می گفتند


» سیدجعفرفاطمی نوش آبادی
»» نظرات دیگران ( نظر)

زندگانی امام رضا(ع)(شنبه 87 تیر 22 ساعت 8:25 عصر )

نام : علی

لقب : رضا، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قرة عین المؤمنین، مکیدة الملحدین، کفوالملک، کافی الخلق، رب السریر، و رئاب التدبیر

کنیه : ابوالحسن

نام پدر : موسی

نام مادر : نجمه تکتم

تاریخ ولادت : 11 ذی القعده سال 148 هجری

 محل ولادت : مدینه منوره

مدت امامت : 20 سال

مدت عمر : 55 سال

تاریخ شهادت : آخر ماه صفر سال 203 هجری

 علت شهادت : انگور زهر آلود

نام قاتل : مأمون ملعون

محل دفن : خراسان

تعداد فرزندان : 1 پسر و1 دختر

مشهورترین لقب

مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب این لقب گفته اند: «او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده : از آن روی که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سر انجام، گفته شده است: از آن روی او رضا خوانده اند که مأمون به او خشنود شد.»

زندگی و شخصیت امامان شیعه، دو جنبه ارزشی متمایز و با این  حال مرتبط با هم دارد:

اول : شخصیت عملی و علمی و اخلاقی و اجتماعی آنان که در طول زندگی ایشان، در منظر همگان شکل گرفته است و فهم و ادراک آن نیاز به پیش زمینه‏  های اعتقادی و مذهبی خاص ندارد، بلکه هر بیننده فهیم و دارای شعور و انصاف می‏تواند، ارزش ها و امتیازهای آنان را دریابد و بشناسد.

 دوم : شخصیت معنوی و الهی آنان که ریشه در عنایت ویژه خداوند نسبت به ایشان دارد.  شناخت این بعد از شخصیت اهل بیت نیاز به معرفت های پیشین  دارد؛ یعنی نخست باید به رسالت پیامبر(ص) ایمان داشت و براساس رهنمودهای آن حضرت، ولایت عترت را پذیرفت و برای شناخت جایگاه عترت به  روایات و راویان معتبر اعتماد کرد و کوتاه سخن این که بینش های مذهبی مختلف، می‏تواند مانع شناخت این بعد از شخصیت اهل‏ بیت علیهم السلام باشد.  

حیات اجتماعی امام رضا علیه السلام

دوران حیات امام هشتم اوج گیری گرایش مردم به اهل بیت و دوران گسترش پایگاههای مردمی این خاندان است.

چنان که می دانیم امام از پایگاه مردمی شایسته ای برخوردار بود و «در همان شهر که مأمون با زور حکومت می کرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حکم می راند... نشانه ها و شواهد تاریخی ثابت می کند که (در این دوران) پایگاه مردمی مکتب علی علیه السلام از جهت علمی و اجتماعی تا حدی بسیار رشد کرده و گسترش یافته بود. در آن مرحله بود که امام علیه السلام مسئولیت رهبری را به عهده گرفت».

گرچه که در دوران امامت امام رضا علیه السلام دو مرحله فعالیت در سالهای خلافت هارون و سالهای خلافت مامون را می توان از یکدیگر جدا کرد و برای هر یک از این دو مرحله ویژگیهای متمایز از دیگری یافت، اما اگر به ویژگی عمومی این دوران بنگریم، خواهیم دید «هنگامی که نوبت به امام هشتم علیه السلام می رسد... دوران، دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه است و شیعه در همه جا گسترده اند و امکانات بسیار زیاد است که منتهی می شود به مسئله ولایتعهدی. البته در دوران هارون، امام هشتم در نهایت تقیّه زندگی می کردند. یعنی کوشش و تلاش را داشتند، حرکت را داشتند، تماس را داشتند، منتهی با پوشش کامل ... مثلاً دعبل خزاعی که در باره امام هشتم در دوران ولایتعهدی آن طور حرف می زند دفعتاً از زیر سنگ بیرون نیامده. جامه ای که دعبل خزاعی می پرورد یا ابراهیم بن عباس را که جزو مداحان علی بن موسی الرضاست، یا دیگران و دیگران این جامعه بایستی در فرهنگ ارادت به خاندان پیغمبر سابقه ای نداشته باشد. آنچه در دوران علی بن موسی الرضا علیه السلام یعنی ولایتعهدی پیش آمد نشان دهنده این است وضع علاقه مردم و جوشش محبّتهای آنان نسبت به اهل بیت در دوران امام رضا علیه السلام خیلی بالا بوده است. به هر حال همه اینها موجب شد که علی بن موسی الرضا علیه السلام بتوانند کار وسیعی بکنند که اوج آن به مساله ولایتعهدی منتهی شد».

حقیقت آن است که در این دوران، بدی اوضاع میان امین و مأمون به امام کمک کرد تا بار سنگین رسالت خویش را بر دوش کشد، بر تلاشهای خود بیفزاید، و فعالیتهای خود را دوچندان کند، چه در این زمان زمینه آن فراهم گشت که شیعیان با او تماس گیرند و از رهنمودهای او بهره جویند، و همین امر در کنار برخوردار بودن امام از ویژگیهای منحصر به فرد و رفتار آرمانی که در پیش گرفته بود سرانجام به تحکیم پایگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمینهای مختلف حکومت اسلامی انجامید. او خود یک بار زمانی که درباره ولایتعهدی سخن می گوید، به مامون چنین اظهار می دارد: «این مساله که بدان وارد شده ام هیچ چیز بر آن نعمتی که داشته ام نیفزوده است. من پیش از این در مدینه بودم و از همان جا نامه ها و فرمانهایم در شرق و غرب اجرا می شد و گاه نیز بر الاغ خود می نشستم و از کوچه های مدینه می گذشتم، در حالی که در این شهر عزیزتر از من کسی نبود». در این جا بسنده است سخن ابن مونس - دشمن امام - را بیاوریم که به مأمون می گوید: ای امیر مؤمنان، این که اکنون در کنار توست بتی است که به جای خدا پرستش می شود.

در چنین شرایطی و پس از آن که حضرت رضا علیه السلام بعد از پدر مسئولیت رهبری و امامت را به عهده گرفت در جهان اسلام به سیر و گشت پرداخت و نخستین مسافرت را از مدینه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقیم با پایگاه های مردمی خود دیدار کند و درباره همه کارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنین بود که پیش از آن که به منطقه ای حرکت کند، نماینده ای به دیار گسیل می داشت تا مردم را از ورود خویش آگاه کند تا وقتی وارد شهر می شود مردم آماده استقبال و دیدار با او باشند. سپس با گروههای بسیار بزرگ مردم اجتماع بر پا می کرد و در باره امامت و رهبری خود با آنان گفتگو می فرمود. آنگاه از آنان می خواست تا از او پرسش کنند تا پاسخ آنان را در زمینه های گوناگون معارف اسلامی بدهد. سپس می خواست که با دانشمندان علم کلام و اهل بحث و سخنگویان، همچنین با دانشمندان غیر مسلمان ملاقات کند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند.

پدران حضرت رضا علیه السلام به همه این فعالیتهای آشکار مبادرت نمی کردند. آنان شخصاً به مسافرت نمی رفتند تا بتوانند مستقیم و آشکار با پایگاه های مردمی خود تماس حاصل کنند. اما در دوران امام رضا علیه السلام این مسئله امری طبیعی بود، چرا که پایگاههای مردمی بسیار شده و نفوذ مکتب امام علی علیه السلام از نظر روحی و فکری و اجتماعی در دل مسلمانان که با امام آگاهانه همیاری می کردند افزایش یافته بود.

پس از آنکه امام مسئولیت امامت را به عهده گرفت همه توانایی خود را در آن دوره، در توسعه دادن پایگاههای مردمی خود صرف کرد اما رشد و گسترش آن پایگاهها و همدلی آنان با کار امام به این معنی نبود که او زمام کارها را به دست گرفته باشد. با وجود همه آن پیشرفتها و افزایش پایگاه های مردمی، امام بخوبی می دانست و اوضاع و احوال اجتماعی نشان می داد که جنبش امام علیه السلام در حدی نیست که حکومت را در دست گیرد، زیرا با پایگاههای گسترده ای که حضرت داشت، گرچه از او حمایت و پشتیبانی می کردند، اما نظیر این پایگاهها به این درد نمی خورد که پایه حکومت امام علیه السلام گردد. چه، پیوند آن با امام پیوند فکری پیچیده و عمومی بود و از قهرمانی عاطفی نشانی داشت. این همان احساسهای آتشین بود که روزگاری پایه و اساسی بود که بنی عباس بر آن تکیه کردند و برای رسیدن به حکومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبیعت آن پایگاه ها و مانند های آن به درد آن نمی خورد که راه را برای حکومت او و در دست گرفتن قدرت سیاسیش هموار سازد.

امام رضا علیه السلام در این مرحله خود را آماده آن می کرد تا مهار حکومت را به دست گیرد، اما با شکلی که خود مطرح کرده بود و می خواست نه در شکلی که مأمون اراده می کرد و در آن شکل ولایتعهدی را به او عرضه داشت و او آنرا رد کرد و نخواست.

 این تصویری است از دوران امام که می تواند در تفسیر دو رخداد مهم یعنی مسئله ولایتعهدی و نیز مسئله پیشنهاد خلافت به امام از سوی مأمون ما را راهگشا باشد. به تعبیری دیگر، می توان گفت تنشهای موجود در آن زمان هنوز باقیمانده هایی از طوفانی بود که از چند دهه قبل علیه حکومت اموی و از سوی دو خاندان مهم علوی و عباسی بر پا شده بود. در میان چنین طوفانی بود که قدرت طلبان خاندان عباسی بر اسبهای لجام گسیخته خود می نشستند و هر گونه که می خواستند به سوی هدف خود - و با این دیدگاه که هدف وسیله را توجیه می کند - می رانند و گاه هم در این هیاهو و در غیاب دیده های مردم خنجری هم از پشت به خاندان علوی می زدند و پس از آن میوه ای را که در دست مجروح این خاندان بود، به زور و به چنگال نیزه نیرنگ در می ربودند.

خاندان عباسی از سویی از نام «آل محمد» سوء استفاده می کرد، چندان که گاه به خاطر نزدیکی طرز کار یا تبلیغاتشان با آل علی، در مناطق دور از حجاز این گونه وانمود می کردند که همان خط آل علی هستند. حتی لباس سیاه بر تن کردند و می گفتند: این پوشش سیاه لباس ماتم شهیدان کربلا و زید و یحیی است، و عده ای حتی از سرانشان، خیال می کردند که دارند برای آل علی کار می کنند.

از سویی دیگر نیز همین خلفای خاندان عباسی از همان روزهای نخست سلطه خود کاملاً میزان نفوذ علویان را می دانستند و از آن بیم داشتند. سختگیریهایی که از همان دوران آغازین حکومت عباسی علیه بذ الحسن به عمل آمد، گواهی بر این ترس و وحشت عباسیان از اهل بیت و علاقه مردم به آنان است. گواهی دیگر آن که آورده اند: منصور هنگامی که به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهیم - از علویان - مشغول بود شبها را نمی خوابید، حتی در همین زمان دو کنیز برای او آوردند که آنها را رد کرد و گفت: «امروز روز زنان نیست و مرا با آنان کاری نه، تا آن زمان که بدانم سر ابراهیم از آن من و یا سر من از آن ابراهیم می شود. او در همین جنگها پنجاه روز جامه از تن نکند و از فزونی اندوه نمی توانست درست سخن خود را پی گیرد.»

این نگرانی در دوران پس از منصور نیز ادامه یافت و نگرانی مهدی و هارون عباسی بیش از منصور بود، چندان که در همین دوران امام کاظم علیه السلام آن زندانهای سخت خود را گذراند. پس از این دو، نوبت به مأمون رسید. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگتر و مشکل آفرین تر بود. چه، شورشها و فتنه های فراوانی سرتاسر ولایتها و شهر های بزرگ اسلامی را در برگرفته بود تا جایی که مأمون نمی دانست چگونه آغاز کند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او می دید و از این رنج می برد که سر نوشتش و سر نوشت خلافتش در معرض تند بادهایی قرار گرفته که از هر سو بر آن می تازد.

مأمون در کنار این ترس و نگرانی از هوشی سرشار، فهمی قوی، درایتی بی سابقه، شجاعتی کم نظیر و جدیتی راهگشا بهره مند بود و اینها همه در کنار هم، او را بدان رهنمون گشت که ابتکاری تازه بر روی صحنه آورد و امام هشتم را باتجربه ای بزرگ رویاروی سازد و مسئله ولایتعهدی را پیش آورد، هرچند در این زمینه نیز، تدبیر امام علیه السلام او را ناکام ساخت.

برخی از مطالب برگرفته از سایت www.irib.ir


» سیدجعفرفاطمی نوش آبادی
»» نظرات دیگران ( نظر)

   1   2      >

لیست کل یادداشت های وبلاگ
شماره های نشریه حرم ،آستان
شماره های نشریه حرم ،ایوان
علت ملقب شدن امام هشتم به رضا
بررسی تألیفات و نگارش های امام رضا علیه السلام
چهل دُر مروارید از کلام جوادالائمه(ع)
چهل کنیه و لقب برای امام رضا(ع)
زندگانی امام رضا(ع)
چندداستان کوتاه
 RSS 
 Atom 

بازدیدهای امروز: 0  بازدید
بازدیدهای دیروز: 0  بازدید
مجموع بازدیدها: 7991  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

» پیوندهای روزانه «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «